www.iiiWe.com » کفش هایم

 صفحه شخصی حامد مستقیمی   
 
نام و نام خانوادگی: حامد مستقیمی
استان: خراسان رضوی - شهرستان: مشهد
رشته: کارشناسی ارشد عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  هیات مدیره مهندسین مشاور نمایندگی فروش نرم افزارتکسادرخراسان
شماره نظام مهندسی:  193006836
تاریخ عضویت:  1389/03/02
 روزنوشت ها    
 

 کفش هایم بخش عمومی

16

دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند

دلم نمی آمد دورشان بیندازم.هنوز همان ها را می پوشیدم

اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند

قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد
سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود

می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم

و می گفتم:چقدر همه چیز دردناک است

چرا خانه ام کوچک است و شهرم و دنیایم
می نشستم و می گفتم: زندگیم بوی ملالت می دهدوتکرار

.می نشستم و می گفتم:خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است

می نشستم و به خاطر تنگی کفشهایم جایی نمیرفتم

قدم از قدم بر نمیداشتم .. می گفتم و می گفتم

......... پارسایی از کنارمرد شد

عجب ! پارسا پا برهنه بود و کفشی بر پا نداشت

مرا که دید لبخندی زد و گفت: خوشبختی دروغ نیست

اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است

و زیباترین خطر..... از دست دادن

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای....برایت دنیا کوچک است و زندگی ملال آور

.جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای

رو به پارسا کردم، پوزخندی زدم و گفتم

اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم کفشی بود

که هر بار که از سفر برگشتم تنگ شده بود و

پس هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام

هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم

تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت

حالا دیگرهیچ کفشی اندازه ی من نیست

وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌ قد یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌

که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه

یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه

یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛

یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره

یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت

هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک

اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.

یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،

انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند

وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم

همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند

من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده

من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم

وای بر من اگر همین طور خاک‌ باقی‌ بمانم

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..

بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم

پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم

سه شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 09:54  
 نظرات    
 
علیرضا احمدی 15:54 سه شنبه 6 اردیبهشت 1390
11
 علیرضا احمدی
عالی بود حامد
رضا مهیاری 16:12 سه شنبه 6 اردیبهشت 1390
6
 رضا مهیاری
مطلب جدید و خوبی بود
تشکر
شکوه هوشمند 00:12 چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390
9
 شکوه هوشمند
بسیار عالی ممنون
مهدی ناظمی 06:38 چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390
8
 مهدی ناظمی
مطلب زیبایی بود ممنون
نوش افرین کرمی 08:51 چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390
8
 نوش افرین کرمی
خیلی خوب بود ممنون
بهروز شیربان 11:19 چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390
11
 بهروز شیربان
در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، سپاس زیبا بود، لطفا نویسنده داستان را هم نام ببرید
احد جوان رود 13:37 چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390
9
 احد جوان رود
عالی و آموزنده بود و مرسی از اینکه این مطلب را در سایت قرار دادید .
سیدرسول سجادی 12:50 یکشنبه 11 اردیبهشت 1390
4
 سیدرسول سجادی
زیبا بود و آموزنده ممنون